معنی گله مندی

لغت نامه دهخدا

گله مندی

گله مندی. [گ ِ ل َ / ل ِ م َ] (حامص مرکب) گله کردن. گله گزاری. شکوی. شکایت. اشتکاء.


مندی

مندی. [م ُ ن َدْ دا] (ع اِ) جای آب دادن اسبان و خران، یقال: هذا مندی خیلنا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). جای آب دادن اسبان. || جایی که شتران در میان دو نوبت آب چرا می کنند. (ناظم الاطباء). || (ص) ترشده و نمناک شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شکوی مندی

شکوی مندی. [ش َ وا م َ] (حامص مرکب) شکوه ناکی. گله مندی. شکایت مندی. (ناظم الاطباء).


بهره مندی

بهره مندی. [ب َ رَ / رِ م َ] (حامص مرکب) کامیابی و تمتعو بختیاری و سعادتمندی. (ناظم الاطباء):
ز تاجت آسمان را بهره مندی
زمین را زیر تخت سربلندی.
نظامی.


وسوسه مندی

وسوسه مندی. [وَس ْ وَ س َ / س ِ م َ] (حامص مرکب) وسوسه داشتن. (فرهنگ فارسی معین).


فسوس مندی

فسوس مندی.[ف ُ م َ] (حامص مرکب) غمگینی. دلتنگی:
داری سخنی بدین بلندی
وآنگه تو بدین فسوس مندی.
نظامی.


شیوه مندی

شیوه مندی. [شی وَ / وِ م َ] (حامص مرکب) شیوه گری. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه گری شود.


زیان مندی

زیان مندی. [م َ] (حامص مرکب) ضرر. مضرت. مقابل سودمندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و دیگر ترکیبهای زیان شود.


بزه مندی

بزه مندی. [ب َ زَ/ زِ م َ] (حامص مرکب) گناهکاری. خطاکاری. عصیان.


گله

گله. [گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) گله و رمه ٔ گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد. (برهان). گله ٔ اسپ و شتر و گاو و گوسفند ودر قوشخانه ٔ پادشاهان هندوستان گله گلنگ و گله قرقره نیز گویند. (آنندراج): اعرم، گله ٔ بز. (منتهی الارب).جول، گله ٔ شتران و شترمرغان و گوسپندان. جمه، گله ٔ شتران. جلمد؛ گله ٔ بزرگ شتران. جزمه، یک گله از شتر.جماله، گله ٔ شتران نر. خرقه، گله ٔ ملخ. خذروف، گله ٔشتران. خطر؛ گله ٔ شتران. خیط؛ گله ٔ شترمرغ. خیطی، گله ٔ شترمرغ. خنطوله، گله ٔ گاو و شتر و ستور. دیکساء؛گله ای بزرگ از گوسپندان و چهارپایان. رأب، گله ٔ هفتاد شتر. صِوار؛ گله ٔ ماده گاوان. صیار؛ گله ٔ گاوان. عَجاجَه؛ گله ٔ بزرگ از شتران. عانه؛ گله ٔ خرگور. علابط، عُلبط، عُلبطه؛... گله ٔ گوسفند از پنجاه تا هر قدر که باشد. مِنسِر یا مَنسِر؛ گله ٔ اسب از 30 تا 40 و یا از 40 تا 50 یا تا 60 یا از صد تا دو صد. ورد؛ گله ٔ مرغان. وَقِر؛ گله ٔ پانصد گوسپند. همهامه، گله ٔبزرگ از شتران. هادیات، گله ٔ گاوان دشتی و جز آن که پیش پیش روند. هور؛ گله ٔ گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعض بر بعض می افتد. هند؛ گله ٔ صد شتر یا اندکی زائد از صد یا اندکی از آن یا دو صد. (منتهی الارب).
ترکیب ها:
- گله ٔ آهو. گله ٔ اسب. گله ٔ خر. گله ٔ خروس. گله ٔ زنان. گله ٔ زنبور. گله ٔ شتر. گله ٔ شترمرغ. گله ٔ کبوتر. گله ٔ گاو. گله ٔ گوسفند. گله ٔ مرغان. گله ٔ ملخ:
نماند ایچ در دشت اسبان گله
بیاورد چوپان به میدان گله.
فردوسی.
وز آن پس برفتند سوی گله
کجا بود در دشت توران یله.
فردوسی.
راستی گفتی که نره شیری بود
گله ٔ غرم و آهو اندر بر.
فرخی.
همچنان کاین گله ٔ گور در این دشت فراخ
لشکر دشمن او خسته و افکنده جگر.
فرخی.
گله ٔ دزدان از دور بدیدند چو آن
هر یکی زایشان گفتی که یکی قَسْوره شد.
لبیبی (از تاریخ بیهقی).
هرکه در ره با گله ی خوکان رود
گرد و درد و رنج بیند زآن گله.
ناصرخسرو.
در پناه حفظ تو از بهر ترتیب گله
گرگ در باب مصالح راز گوید با شبان.
ظهیرالدین فاریابی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.
نظامی.
گله ٔ ما را گله از گرگ نیست
کاین همه بیداد شبان میکند.
سعدی.
مشو ز دعوت نفس شریر خود ایمن
که گرگ می نبردگله را به مهمانی.
قاآنی.
- امثال:
از گله ٔ بز گر نصیب داشتن.
گرگ که به گله افتاد وای به یکه داران.
گله را راندند، فاطمه را بردند، شکر خدا را که بخیرگذشت.
گله مرد و غم شبان برخاست.
خاقانی.
مثل گله ٔ گوسفند.

فرهنگ فارسی هوشیار

گله مندی

گله گزاری شکایت شکوه.


گله گله

جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود. . .


قیمت مندی

ارزشمندی دارای بها و ارزش بودن باارزشی: ز گوهر سفتن استادی هراسد که قیمت مندی گوهر شناسد.

حل جدول

نام های ایرانی

مندی

پسرانه، از نامهای امروزی زرتشتیان

معادل ابجد

گله مندی

159

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری